دو خط موازی
نویسنده: غریبه(چهارشنبه 86/12/8 ساعت 8:53 صبح)

عشق وعاشقی مثل دو خط موازی
از حس با هم بودن ارامش می گیرن وبه راهشون ادامه میدن
اگر امبد نباشه.......
میدونین اگه دو خط موازی بخواهند بهم برسن
باید همدیگرو قطع کنند
یعنی بودن یکی و رفتن دیگری
کاش حداقل هر دوتاشون با هم برن
یا لیلی هست یا مجنون
چرا؟چرا؟چرا؟
دنیای کوچک
نویسنده: غریبه(سه شنبه 86/12/7 ساعت 3:59 عصر)

عجب دنیایه !!!
پر از ضوابط و تعلقات دستو پا گیره
ان طور که دلت میخواد نمی تونی زندگی کنی
با کسانی که دوستشون داری و می خوای باهاشون درد، دل کنی
کارهای که دوست داری
بری دنباله علایقت
نمیتونی یا نمی خوای یا نمیشه، یا.....
اینا ی که گفتم همه در چهارچوب شرع و قانون بود
نمی خوام پاهامو فراتر از ان بگذارم
می خوام آن دیواهای پوشالی دورو اطرافم رو خراب کنم
راحت نفس بکشم..........
تا صدای نفس نفسم گوش فلک وکر کنه
سختی غم حسرت .............
انگار اینها جزیی از انسان هستند
یعنی هیچ خوشی نیست که بعدش سختی نباشه
هیچ خوشحالی نیست که بعدش غم نباشه
و هیچ عشقی نیست که بعدش حسرت نباشه
باید همیشه عادت کنیم به اینکه
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
نباید که دل بندی به این دنیای زبون
احساس گناه
نویسنده: غریبه(شنبه 86/12/4 ساعت 10:54 صبح)
می دونید؟
چه حسییه وقتی بفهمی یه نفر تورو دوست داشته عاشقت بوده
ولی تو نفهمیدی یا شاید نخواستی بفهمی
و وقتی که ان می میره تاز ه ..........
احساس گناه می کنی
یا اینکه نکنه من هم انو دوست داشتم و لجبازی می کردم
وای خدا....
چقدر سخته ....
منو ببخش....
بوقلمون
نویسنده: غریبه(شنبه 86/12/4 ساعت 10:42 صبح)
تا حالا به لین نکته توجه کردین که ما واقعا هویتمون چیه
ایرانی - اسلامی - غربی
از هر کدوم یه چیز برداشت کردیم
به جوانهامون یک الگوی مناسب ندادیم
پس می تونید انواع تیپها و قیافه های عجیب و غریب رو ببینید
متاسفانه بدون اینکه خودشون دلیل کارشون رو بدونن فقط یک تقلید کورکورانه
پس ما الان شبیه یک بوقلمون هستیم!!!
بی هویتی
نویسنده: غریبه(چهارشنبه 86/12/1 ساعت 8:8 صبح)
والنتاین - عشق - هدیه - 14 فوریه
بهترین جمله ای که می شود با این کلمات ساخت:
ما دچار بی هویتی شدیم!!!
چرا؟
اشتیاق
نویسنده: غریبه(چهارشنبه 86/12/1 ساعت 7:56 صبح)
تا حالا شده به این قضیه فکر کنید که:
اگر قرار بود همه عشاق به هم برسن چیزی به نام عشق
این حسی که الان توی ما ایجاد میکنه دیگه نداشت
تاوقتی باری رسیدن به چیزی اشتیاق داری آن برات خیلی جذابه
ولی بعد ان کم اثرتر میشه
شوق رسیدن می تونه باعث پرواز آدما بشه
غم
نویسنده: غریبه(دوشنبه 86/11/29 ساعت 2:18 عصر)
در خواب ناز بودم شبی دیدم کسی در می زند
در را گشودم روی او دیدم غمست در می زند
ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا
غم با ان همه بیگانگی هر شب به من سر می زند
حسرت عشق
نویسنده: غریبه(یکشنبه 86/11/28 ساعت 6:49 عصر)
نمی دونم سریال شهریارو نگاه می کنید یا نه مخصوصا اخرین قسمتی که پخش شد
لا له عاشق شهریار بود و از غصه وغم عشق مرد
بدون رسیدن به محبوب.....
واقعا دردناک بود.......
شعری که شهریار گفت این
بیداد رفت لاله ى بر باد رفته را یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله اى که از دل این خاکدان دمید نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفاى اشک دلم وا نمی شود باران به دامن است هواى گرفته را
واى اى مه دو هفته چه جاى محاق بود آخر محاق نیست که ماه دو هفته را
برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب آورده ام به دیده گهرهاى سفته را
اى کاش ناله هاى چو من بلبلى حزین بیدار کردى آن گل در خاک خفته
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست تب موم سازد آهن و پولاد تفته را
یارب چها به سینه ى این خاکدان در است کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را
راه عدم نرفت کس از رهروان خاک چون رفت خواهى اینهمه راه نرفته را
لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر تا باز نشنود ز کس این راز گفته را
لعلى نسفت کلک در افشان شهریار در رشته چون کشم در و لعل نسفته را

همسفر
نویسنده: غریبه(پنج شنبه 86/11/25 ساعت 12:5 عصر)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ